تو می آیی اما...
- ۹۲/۰۷/۱۲
در برزخ انتظارت ،زمین گیر شدم مولا ...
ای همه هستی و ما جمله هیچ... سوختم از فراغت ،دریاب خاکسترم را
سلام، ممنونم البته پوستر مطلب بجز نوشته روش کار بنده نیست...
این صفای طینت شماست که باعث میشه طرح زیبا در نظرتون جلوه کنه
سلام عشقم
چطوری؟
دلم برات تنگ شه بود تو اسمس جا نمیشد گفتم بیام اینجا که دل مخاطباش بزرگه بهت پیام بدم
یه چیزی اومد تو ذهنم بذار بگم
یه روز یک دانه ی میوه به خدا گفت:
خدایا,من از دستت دلگیرم چرا همه ی دوستام برای خودشون درخت و بوته و گل شدن ولی من کوچیک موندم و زیر دستو پا له میشم
خدا بهش گفت باید بری زیر خاک خودتو مخفی کنی
دانه گفت:خدایا داری چی میگی من دارم میگم کسی بهم اهمیت نمیده همه منو کنار میزنن بعد تو میگی...!
خلاصه قهر کرد و رفت زیر خاک,
بهد از چند روز کم کمک جوونه زد و سر ازخاک بیرون آورد و ...
و بزرگ و بزرگ تر تا اینکه تبدیل شد به یه درخت تنومند و ...
و ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم...
جل الخالق!!!
سلام گلو!
آقایی عزیز... دل ما هم تنگ شده...
خدا کند که از غمت مرده باشم... وای! نکند مرا در روبرو بیبینی... نه در پشت سرت
اما یقین دارم که باز این تویی که صدایم میکنی... مثل جدّت... هل من ناصر ینصرنی؟
خدا اون روز رو نیاره...
انشاالله همه زنده ایم و آقا رو با روی سپید زیارت می کنیم
بدان که شرمنده ام... زودتر از اینها باید برایت می مردم...حلالم کن آقا جان